اشعار

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

زاغکی در روزگارمن غزلخوان گشته بودفصل بیبرگی به باغم شاه مرغان گشته بود در هیاهوی تگرگ و باد و باران ِ خزانطفلکی درسایه ی مهرم خرامان گشته بودمثل ماه ِ آسمان تابید آن شبتاب چوندرشب تاریک دل ناخوانده مهمان گشته بود تاکه روشدچون صدف دردل نهانش کرده اماو توهم زد مبادا دُر غلطان گشته بود ! بی نوا تنهاییم را ناتوانی دیده بودچونکه شاه کاغذی درخواب مژگان گشته بود آخرین پیغام از آیینه باید می شنیدشایدازخوش باوری بیچاره حیران گشته بود در زمستان گر شدی گرمای قلبی پرترکهان مشو مغرورشاید هیزم ارزان گشته بود مژگان مهر اشعار...
ما را در سایت اشعار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : badram بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 20:19